کلاس پنجم که بودم از  پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست متنفر بودم به سه دلیل؛

کچل بود،سیگار می کشید  و سوم – که از همه تهوع آورتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت!

… چند سال بعد  یک روز از خیابان می گذشتم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه :

زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم .

 

حکایت منه که یه زمانی از هرکس که هی میرفت تو خودش و حتی به ترک دیوار هم نمی خندید(!) و وقتی دوستاش قرار می ذاشتن یه جایی برن هی ناز می کرد متنفر بودم.

اما حالا خودم.....